چند روز پیش با اخبار رسانهها مبنی بر تجاوز نیروهای رژیم صهیونیستی به غزه و شهادت عدهای از فلسطینیان بویژه برخی از کودکان فلسطینی مواجه شدم. آنچه توجهام را جلب میکرد این بود که برخلاف دیگر رویدادهای فاجعهبار مشابه با این، اخبار آن بیشتر توسط رسانهها بازتاب پیدا کرده بود، نه توسط کنشگران دغدغهمندی که بویژه رویدادهای جبهه مقاومت را رصد میکردند! این مورد میتواند اتفاقی باشد، ولی بیایید این قضیه را در کنار پدیدههای دیگر کمی جزئیتر بنگریم و دایره را به محدود به انقلابیها و دغدغهمندان جبهه مقاومت نکنیم؛
بسیاری از رویدادهای فاجعهبار در منطقه و مرتبط با جبهه مقاومت، اساساً برای طیفی از جامعه ایرانی مهم نبوده و نیست؛ این طیف که تقریباً همه ما کم و بیش تصور روشن و شناخت بیواسطهای از آنان داریم، در عوض نسبت به برخی از وقایع جهانی و اصطلاحاً آنور آبی و متعلق به جامعه توسعهیافته غربی که به خوبی میتوانست عطش نمایش بورژوامنشیشان را خاموش کند، شدیداً عکس العمل نشان میداد و موج همدردی و همراهی با آن فجایع رقم میزد. برای مثال، این طیف در حالی که همراهی خاصی به حملات هوایی رژیم صهیونیستی به مناطقی که فلسطینیان در آن سکونت داشتند نشان نمیداد و این شکل از ترور را صراحتاً نادیده میگرفت، بعد از وقوع انفجار تروریستی داعش در دانمارک و فرانسه و برخی دیگر از کشورهای اروپایی شدیداً عکس العمل نشان میداد و در مواردی حتی با گل و شمع به سفارتخانههای این کشورها در تهران میرفت و در سوگ انسانهای بیگناهی که در آن کشورها قربانی تروریسم بودند، واقعاً و از سویدای جان گریه میکرد.
اما وضعیت این کنشها و عکسالعملهای اصطلاحاً انساندوستانه (که فعلاً به وجوه نمایشی یا غیرنمایشیشان کاری نداریم) در یک سال اخیر چگونه بوده است؟ به نظر میرسد نهتنها حجم گسترده دغدغهمندان مستقل به مسائل جبهه مقاومت تا حدی از تک و تا افتادهاند، بلکه همان دغدغهمندان بورژوامنش فعال که وقایع تلخ جهانی برایشان دردناکتر از وقایع منطقه جلوه کرده و میکند هم از شور و حرارت افتادهاند و توجه جدی و خاصی از خود نشان نمیدهند.
نهتنها حجم گسترده دغدغهمندان مستقل به مسائل جبهه مقاومت تا حدی از تک و تا افتادهاند، بلکه دغدغهمندان بورژوامنش فعال که وقایع تلخ جهانی برایشان دردناکتر از وقایع منطقه جلوه کرده و میکند هم از شور و حرارت افتادهاند و توجه جدی و خاصی از خود نشان نمیدهند.
وقایعی مانند آتشسوزی گسترده و فجیع در ایالت کالیفرنیای آمریکا را در نظر بگیرید؛ آتشی چنان گسترده که به بسیاری از شهرها و روستاها هم کشیده شد و طبق گزارشها صدها نفر در این آتش سوزیها جان خود را از دست دادند. تنها رسانهها بودند که نوشتند و اعلام کردند که بیش از یکهزار و پانصد واحد مسکونی و تجاری در این آتشسوزی گسترده تخریب شد و هزاران نفر برای فرار از شعلههای آتش که با وزش بادهای سخت به سرعت حرکت میکرد ناگزیر از ترک خانههایشان شدند. باز تنها رسانهها اظهار کردند که بیش از ۶۰۰ نفر در این آتشسوزی مفقود شده و جانباختگان آن هم بیش از ۶۰ نفر گزارش شده است. جامعه ایرانی، طبقه متوسط آن، بورژواها و خرده بورژواهایش به این اخبار و رویدادهای تلخ در کشورهای آنور آبی هم توجهی نکردند و صفحات مجازیشان تکان زیادی نخورد و اقدامات عملی مانند روشن کردن شمع و گذاشتن گل در پیادهرو و چسباندن کاغذهای پرینت شده با عباراتی مانند «وی لاو یو» و… صورت نگرفت. علیرغم اینکه این رویدادهای تلخ و فاجعهبار دارای پتانسیلهای نمایشی بسیار بالایی هم برای دست و پا کردن پرستیژ و… هم بود.
چندی قبل از این آتشسوزی در کالیفرنیای ایالات متحده، یک آتشسوزی دیگر در منطقه «آتیک» یونان رخ داده بود که قریب به ۱۰۰ نفر از مردم را به کام مرگ کشاند و بیش از این تعداد را راهی بیمارستان کرد؛ رویدادی که در ده سال اخیر تاریخ یونان، به عنوان تلخترین فاجعه این کشور شناخته شد ولی باز هم عکس العمل خاصی از طبقه شهری و متوسط ایرانی در این رابطه دیده نشد.
باز پیشتر از آن آتشسوزی برج بزرگ گرنفل در لندن که از قضا بسیاری از ساکنان آن مسلمان هم بودند و باید عکس العمل هر دو طیف بچه مذهبی و اهل مقاومت و… و طبقه متوسط شهری و مردم خوشباش بالای شهری را برمیانگیخت، این اتفاق نیفتاد و ما به جز برخی مقایسههای خنک و بامزه بین دو برج گرنفل و پلاسکو، عکس العمل خاصی از مخاطبان ایرانی ندیدیم.
نمونه دیگر آتشسوزی کلیسای نوتردام است که البته برخی صفحات کاربران ایرانی فضای مجازی را در حد اینکه مثلاً «چون رمان گوژپشت نتردام را خواندهایم، الان عزاداریم» و… تغییر داد، ولی باز اصلاً در حدی نبود که تا پیش از این از جامعه ایرانی انتظار میرفت.
سه روز پیش خبری در رسانهها منتشر شد که یک سگ به سمت جوانی در حال افطار در پارک رفته است و جوان آن را رانده است و صاحب سگ عصبانی شده است و چاقویی در بدن جوان فرو کرده است. آیا واکنشها به این اتفاق طبق آن چیزی هست که در یک جامعه طبیعی و سالم پیش بینی میشود؟
چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ آیا با نوعی از کرختی در فرهنگ عمومی و روحیه انساندوستی مواجهایم؟ یا نه، اساساً موضوع را باید جور دیگری دید و مثلاً به این نتیجه رسید که همه آنچه پیشتر وجود داشته نوعی نمایش و تزویر بوده که امروز با رشد نوعی از عقلانیت عمومی، آن وجوه نمایشی در حال از بین رفتن است؟ این مورد اخیر نیاز به ابطال دارد. بگذارید به این موضوع اشاره کنیم که در عوض هر کدام از اتفاقاتی که در بالا ذکری از آنها رفت، اگر چه عکس العمل جدی و مبتنی بر دغدغههای انسانی کمتری شکل گرفت، اما تا دلتان بخواهد جوک و لطیفه و یاوهسرایی به منظور توجیه انفعال از سوی جامعه ایرانی تولید شد و به طور گسترده به اشتراک گذاشته شد. این تلویحاً نشان میدهد که طبقه متوسط شهرنشین در ایران وجوه نمایشی و متمایزساز خود را همچنان و با قوت پیشین، حفظ کرده و آن را همچنان پیش میبرد و تنها کانال پیش بردن این وجه نمایشی و خودجلوهگرانه را تغییر داده است. برای چنین سوژهای نشستن و جوک ساختن و تمسخر جدیترین و تلخترین لحظات حیات روزمره دیگران، بیشتر «جواب میدهد» تا رفتن به خیابان و نشاندن گل و روشن کردن شمع در پیادهرو.
ما با نوع خاصی از سوژه اجتماعی مواجهایم که در عین «سرخوش» به نظر آمدن، شدیداً افسرده، کرخت، منفعل، غیرپویا و فاقد اعتماد به نفس ناشی از عقلانیت اجتماعی است که ناخودآگاه در خویش میخزد و جوک میسازد و مایوسانه میخندند و میخنداند.
بدینترتیب وجه دوم آن فرضیه نمیتواند چندان درست باشد و گویی مجبوریم با وجه نخست فرضیه کنار بیاییم. به نظر میرسد مجبوریم بپذیریم که جامعه ایرانی در سالهای اخیر در دل یک فضای ناامن اقتصادی و اجتماعی و سیاسی که در آن مدام با اخبار تلخی از این حوزهها، از اختلاس بگیرید تا غارت منابع عمومی توسط واگذاریها و خصوصیسازیها، از بی سرانجامی برجام بگیرید تا گسترش روز به روز تحریمها، از ناامنی اجتماعی و اعتیاد و سرقت و زد و خورد و… بگیرد تا خطرات بروز جنگ و عدم مدیریت در برابر بلایای طبیعی و کمارزش تلقی شدن جان آدمیان و مردم و… دچار نوعی از فرهنگ عمومی ناامیدی، یاس و کرختی شده است که طبق آن نه تنها دیگر اهمیت ندارد چه در اطرافمان در حال رخ دادن است؛ بلکه به طریق اولی ذرهای مهم هم نیست که در کجای جهان چه فاجعهای رخ میدهد. در چنین موقعیت ما با نوع خاصی از سوژه اجتماعی مواجهایم که در عین «سرخوش» به نظر آمدن، شدیداً افسرده، کرخت، منفعل، غیرپویا و فاقد اعتماد به نفس ناشی از عقلانیت اجتماعی است که ناخودآگاه در خویش میخزد و جوک میسازد و مایوسانه میخندند و میخنداند.
این در حالی است که هر شکلی از تغییر وضعیت موجود، چه در ایران و چه در جهان نیازمند روحیه برونگرایی اجتماعی سوژهها و اراده و اقدام عملی و سیاسی فعالانه برای تغییر است. روحیه و ارادهای که جامعه ایرانی آنها را به دلیل تجربه سالهای اخیرش و بازخوردی که از نظر سیاسی و اجتماعی از گزینههای منتخب پیش رویش گرفته، شدیداً از دست داده است. این سوژه افسرده، خموده و کرخت را نه تنها از نشان دادن یا ندادن عکس العمل به فلان فاجعه طبیعی یا انسانی در جهان، بلکه از دهها راه دیگر هم میتوان فهمید و نشان داد که شاید در مطالب بعدی مهر به آنها هم اشاره شود.