جامعه ایرانی– خوزستان؛ شاید متداولترین کلیدواژه این روزهای ایرانیان است. نام سرزمینی که حالا ریز گرد و شوری آب شرب، دیگر میهمانش نیست.
انگار که سالهاست، در این سرزمین صاحبخانه شده و نمیتوان نام اهواز، اندیمشک، خرمشهر، آبادان، شلمچه و جایجای آن را به زبان راند، ولی از مرثیه حالوروز امروزش دل، ریش نکرد.
شاید بیاغراق باید گفت که کلمه به کلمه واژگان، در توصیف شرححال جنوب ایران به معنای واقعی عاجزند. جنوبی که یا باید اهل آن باشید و یا دستکم سالی چند مرتبه گذرتان به خاک این سرزمین افتاده باشد تا بدانید، خوزستان و مصائب این روزهایش تنها یک هشتک و کلیدواژه نیست.
باید خوزستانی باشید تا بدانید، بیماری آسم کودکی چندماهه و یک خروار خاک روی طاقچه یعنی چه. باید اهل جنوب باشید تا بدانید گرمای ۵۰ درجه و قطعی نیمروزانه برق یعنی چه.
باید اهل دیار علی بن مهزیار اهوازی باشید تا بدانید خانههای کاهگلی در اواخر دهه نود یعنی چه. باید اهل سده، شلنگآباد، پل نو، صوره و مصلاوی باشید تا بدانید نداشتن حتی یکخانه بهداشت در یک بازه جمعیتی قابلتوجه یعنی چه.
شهرهایی که مردمانش نجیبانه عرق شرم بر پیشانی خجل هر بینندهای مینشانند و اگر نگاهی به جایجای این سرزمین بیندازید، چشم در بهت و حیرت به کوی و برزنش خیره خواهید کرد.
در کوران تهییج و انگیزش جامعه ایران از آوردگاه جام جهانی، هستند مردمانی که درودیوار خانههایشان در محلات طالقانی و رودکی خرمشهر، با رد گلوله و ترکشهای بعثیهای عراقی، هنوز بعد از ۳۰ سال آذین بستهشده و خاک میخورد.
هستند مردمانی که با یک مد ساده دریا و راهیابی آبش به کارون، باید به شوری آب شربشان عزا بگیرند.
خرمشهری که باشید، دیگر نه رد نگاه آفتاب زیباست و نه تابستان دیدنی است. مجبورید در ظل جانسوز گرمای ظهر، ایستادن در صف ۴ یا ۵ ساعته را به جان بخرید تا با دبههای بیست لیتری، آب شرب روزمره خانواده را ۳ تا ۵ هزار تومان بخرید و با حسابی سرانگشتی درخواهید یافت که این هزینه برای روزمره خانوادهای فقیر، کفایت نمیکند و این تنها بخشی از مرثیه جنوبیهاست.
پالایشگاه، تافته جدا بافته از شهر!
سراغ بزرگترین پالایشگاه نفت خاورمیانه را که از اهالی شهر بگیرید، دنیایی گلهدارند. گله از تعدیل نیروهای بومی فرزندان این منطقه و البته در کنارش، بهکارگیری چینیها و اهالی غیربومی در آن.
گلهدارند از آب شربی که تنها در پالایشگاه شیرین است و خبری از شوری آب شرب مردم منطقه تنها و تنها در این محیط محصور نیست. گلهدارند از آب شوری که حتی با شستن صورت هم، سوزش به چشمها میآورد و اجتنابی از بیماریهای پوستی بعد از مصرف آن نیست.
آب فروشی و عجز دستگاههای تصفیه از شورآب کارون
اهالی که نجیبانه و مظلومانه دلخوش از اشتغالزایی جوانانی هستند که این بار نه در پالایشگاه و نه در سایر ادارات و دستگاهها، که در جایجای شهر، ایستگاه آب فروشی زدهاند و با دستگاههای بزرگ تصفیه، آب صرفاً قابل شرب! میدهند دست خلقالله.
دستگاههای تصفیهای که گاها به جهت غلظت و شوری آب، از کار میافتند و همان کاسبی جوانان جنوبی هم آجر میشود به همین سادگی!
مردمی که گلهمندند از فاضلاب متعفن این روزهای کارون زیبای قدیم. مردمانی که بعضاً با همسایههای عراقی، پیوندهای قومی نیز دارند و گلهمندند از تشکر عراقیهای جنوب و اهالی بصره از آب شرب رسیده از ایران!
آثار جنگی که هنوز پابرجاست
در گوشهکنار هر شهر، اگر قدمی بزنید، از میان اینهمه رد و آثار گلوله و خمپاره و ترکش مبهوت خواهید ماند، اصلاً گویی، جنگ همین هفته پیش تمامشده باشد، هنوز دامن از شهر برنکشیده و آثار مشمئزکننده و غم انگیزش، نمک به زخم شهر میپاشد.
در شهر که بگردید، انگار چهارم آذرماه ۶۵ باشد و روزی که اندیمشک قریب به دو ساعت توسط ۵۴ فروند جنگنده حزب بعث طولانیترین حملهی هوایی پس از جنگ جهانی دوم را تجربه کرد و بیش از ۱۰۰۰ مرد و زن و کودک جنوبیاش به خاک و خون کشیده شدند.
مردمانی که تا همین دیروز روزگار، در جنگ هشتساله برای ایران «مادری» کردند و کلیشه دفاع با «جان و مال و ناموس» از خاک این سرزمین را نمود عینی بخشیدند، حالا اما سربلند از حفظ ناموسشان مقابل بعثیها، زیر چرخدندههای تبعیض استخوان خردکرده و سخت در مضیقهاند.
مردمانی که از قصابی صدام در اندیمشک سربلند بیرون آمدند، امروز از گرمای صف آب فروشی و فقدان بدیهیات رفاهی جانشان به لب آمده و نجابتشان را بنایی جز سکوت نیست.
جماعتی که از خروار خروار خاک نشسته بر روزمرگیشان، تنها راه به دل نوشته بستهاند و تنها نیازشان خواندن حرف دلهایی است که هیچ گوشی را یارای شنیدنش نیست.
حالا ما ماندهایم و هموطنانی که هیچ بابونهای در کنار ریلهایشان نمیروید و باید به دادشان رسید. ملتی که هرچقدر از کنار مظلومیت و نجابتشان عبور کنیم، با هیچ عیار و وزنی از عدالت، حقشان این نیست که میبینیم…