ارتباط با ما در

خانه مینایی؛ موزه‌ای به قامت خیابان ولی عصر (عج)

خانه مینایی به عنوان روایت‌گر خیابان ولی عصر (عج) در روزهای گذشته در اختیار شهروندان قرار گرفت؛ این خانه هفت روایت را در خود جا داده است.

منتشر شده

به گزارش جامعه ایرانی؛ از خیابان ولی عصر (عج) به سمت شمال حرکت کردم و بعد از گذشتن از منیریه با تابلویی روبرو شدم که روی آن نوشته بود: “شهید مسلم کریمی طینت”.

در تمام کوچه، خانه‌های مدرن و سر به فلک کشیده‌ای قرار داشت. سمت چپ کوچه و در دلِ آن خانه ها، خانه‌ای با درب قهوه‌ای رنگ بود که معماری قدیمی، امّا مرمت شده و درخت خرمالوی آویزان شده و سایه انداخته آن نشان داد که همان خانه مینایی؛ خانه معروف منیرالسلطنه است.

وارد خانه شدم. سمت راست، اتاق کوچک حراست و یک درخت خرمالو با دو گلدان سفید رنگ و ده قدم آن طرف‌تر باغچه مستطیلی شکل کوچک و یک درخت توت بود.

خانه مینایی؛ موزه‌ای به قامت خیابان، ولی عصر

در وسط حیاط خانه که خیلی بزرگ نبود حوض دایره‌ای شکل تمیز با شمعدانی‌های قرمز رنگ قرار داشت که درست مانند فیلم‌ها و سریال‌های قدیمی بود که دیده بودم. نقش دو سیمرغ روی سر در ساختمان و زیر ایوان کوچک آن مقرنس کاری‌های ظریف و زیبایی کار شده بود.

پنجره باز اتاقی در طبقه دوم خانه توجه ام را به خود جلب کرد. تصور این موضوع کار سختی نبود که وقتی نقش آن پنجره پُر رنگ می‌شد که فردی چشم انتظار صدای اذان مسجد و رفت و آمد مهمان‌ها بود.

پس از تاملی کوتاه، آقای قاسمی، مدیر پروژه و موزه خیابان، ولی عصر به استقبالم آمد. سلام دادیم و با هم همراه شدیم. همان طور که قدم می‌زدیم و برایم توضیح می‌داد به اولین اتاق رسیدیم که کارگران در حال انجام کار بودند و بوی رنگ، بوی قالب محیط شد. سطل‌های رنگ داخل اتاق پاسخ سوالم را دادند که کارگران هنوز مشغول کار هستند.

در لا به لای صحبت‌های من و آقای قاسمی، او اشاره کرد:”مستندات دقیقی وجود نداره که مالک اصلی این خونه منیرالسلطنه بوده، اما سال ۱۳۴۵, فرهاد مینایی که یکی از وکیل‌های دادگستری بوده خونه رو از تقی رضا، یکی از قصابای معروف تهران به قیمت ۱۴۰ هزار تومن خریداری می‌کنه و به خاطر این که انسان بسیار مقیّدی بوده توی ایام ماه مبارک رمضان مراسم قرآن خوانی توی این خونه برگزار می‌کرده و همون طور که دخترش می‌گه صدای اذان مسجد فخریه و نزدیکی اون با خونه مینایی باعث شده که پدرش این خونه رو بخره. ”

بعد از توضیح‌های آقای قاسمی از اتاق که خارج شدیم از راهروی باریکی گذر کردیم که تابلوی قهوه‌ای رنگ نصب شده روی دیوار نظرم را جلب کرد.
روایت یکم؛ داستان خیابان ولی عصر

در تابلوی خیابان، ولی عصر نوشته بود: ” خیابان، ولی عصر، نامی آشنا برای همه تهرانی‌ها و ایرانی ها”.

هرکس به نامی و نشانی آن را به جا می‌آورد و می‌شناسد:

چنار‌های خیابان، ولی عصر را دیده ای؟

طولانی‌ترین خیابان شهری تهران، ولی عصر است؟

ایستگاه راه آهن تهران کجاست؟

حالا این جا، خانه آقای میناییِ وکیل، فرصت و امکانی را فراهم آورده تا این خیابان صاحبِ خانه شود و بواسطه صاحب خانه شدن فرصتی فراهم آید برای دیده شدن، شنیده شدن و گفته شدن هرچه که زندگی فرهنگی و اجتماعی این خیابان است. ”

در انتهای تابلو هفت روایت نوشته بود که همان جا متوجه شدم که برای خانه آقای مینایی هفت روایت وجود دارد.

بعد از دیدن هفت روایت به دنبال روشن شدن هفت روایت بودم.

خانه مینایی؛ موزه‌ای به قامت خیابان، ولی عصر
روایت دوم؛ هفت خوان

انتهای این راهرو، راهروی دیگری بود که در کف زمین آن نقشه خیابان، ولی عصر از میدان راه آهن تا میدان تجریش و در دو طرف آن تابلو‌های آبی رنگ میدان‌های خیابان، ولی عصر و عکس هایشان و تلفن‌های قدیمی کرم رنگی قرار داشت. چشمم به تلفن کرم رنگی که بالای آن، تابلوی میدان منیریه نصب شده بود، افتاد.

آقای قاسمی در حالی که داشت برای ادامه کار‌های خود می‌رفت به من گفت: ” گوشی رو بردار گوش کن. ”

او برای ادامه کار‌های موزه رفت و وقتی که به پیشنهادش گوشی تلفن را برداشتم صدای خانمی بود که داشت قصه منیریه را می‌گفت. شنیدن قصه میدان منیریه به این شکل برایم جالب بود. گوشی را که گذاشتم چشمم به تابلوی عکس زنی افتاد که زیر آن نوشته بود: ” تنها زنی از زنان حرم ناصری است که نامش را به محله‌ای در تهران داده. ”

برای من سوال شد که منیرالسلطنه کیست و چرا باید منطقه‌ای به اسم او باشد؟

با جستجویی که از قبل کرده بودم می‌دانستم منیرالسلطنه همسر ناصرالدین شاه و مادر کامران میرزا از زنان خوشنام دربار قاجار و به اعتقادات مذهبی پایبند بود؛ به طوری که جشن ولادت حضرت زهرا (س) را در باغ خود برگزار می‌کرد که یکی از آداب این مراسم، سبز بودن فضای جشن بود و تمام مهمانان نیز باید با لباس و کفش سبز در مراسم حاضر می‌شدند و در این مراسم مذهبی هم کار‌های خیریه بسیاری مانند وصلت دختران و پسران مجرد و هدیه دادن به تازه عروس و داماد‌ها به وسیله ناصرالدین شاه انجام می‌شد.

روایت است که تعداد زیادی از هیئت و تکایای منیریه به دلیل مراسم‌های مذهبی‌ای که منیرالسلطنه برگزار می‌کرد به نام حضرت زهرا (س) نامگذاری شده اند.

بعد از گذشتن از تابلوی عکس منیرالسلطنه به تابلوی آبی رنگ میدان تجریش رسیدم که بالای قاب عکس سیاه و سفیدی نوشته بود: ” طجرشت و یاد باغ‌های شمیران”.

با دیدن آن، خاطرات گذشته در من زنده شد.

آقای قاسمی پس از سرکشی از کارگرانی که مشغول بنایی و رنگ آمیزی بودند برای ادامه بازدید از خانه مینایی دوباره به من ملحق شد و گفت: ” خونه مینایی برای اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی بوده و توی نقشه‌های عبدالغفار، این محدوده به عنوان سبزه کاری نصرت الدوله معرفی شده است. ”

این جمله آقای قاسمی که گفت خانه مینایی در انتهای باغ‌های منیرالسلطنه بوده است این تصور را در من ایجاد کرد که خانه مینایی در مجموعه‌ای از باغ‌ها بوده است که به مرور ازبین رفتند و از میان آن‌ها تنها خانه مینایی باقی ماند.

پس از لحظه‌ای سکوت، با آقای قاسمی حرکت کردیم و به انتهای راهرو رسیدیم که اتاقی در آن قرار داشت که روی تابلوی داخل آن نوشته بود؛

خانه مینایی؛ موزه‌ای به قامت خیابان، ولی عصر
روایت سوم؛ قصه یک مکان

روی دیوار‌های اتاق، عکس‌ها و نوشته‌های متعددی درمورد هتل، میدان و ایستگاه راه آهن تهران نصب شده بود. بعد از دیدن طبقه اوّل، کنجکاو شدم که طبقه دوم خانه مینایی را ببینم. در همین حال و هوا بودم که آقای قاسمی گفت: ” بیا بریم طبقه بالا رو ببینیم. ”

از پله‌های سنگی با نرده‌های چوبی قهوه‌ای رنگ بالا رفتیم. به راهرویی رسیدیم که سمت چپ آن عکس‌های دیروز تا به امروز خیابان، ولی عصر و سینما‌های آن نصب شده بود و در کنار اوّلین اتاق از سمت راست راهرو با تابلوی ” روایت چهارم دیروز و امروز” مواجه شدم.
روایت چهارم؛ دیروز و امروز

هنگامی که وارد اتاق دیروز و امروز شدم وجود دو نیمکت چوبی در وسط اتاق توجه ام را به خود جلب کرد و با برداشتن نگاهم از نیمکت‌ها و انداختن آن به دیوار سمت راست، پرده سفید رنگ سینمایی که روی آن نصب شده بود را دیدم و در همین حال این سوال در ذهنم ایجاد شد که به چه دلیل پرده سینما در اتاق محقر نصب شده است؟ در پی پاسخ به این سوال بودم که زیبایی پنجره‌ای با جداره‌های چوبی و نمای گنبدی شکل کوچک که از آن پرده‌ای سفید با داشتن چین‌هایی در بالای پرده، من را از حال و هوای پاسخ به سوال چرایی نصب پرده سینما در آن اتاق خارج کرد.

نگاهم را که از چین‌های بالای پرده برداشتم به دیوار کنار طاقچه سبز مغز پسته‌ای رنگ افتاد که روی آن عکسی از سینما آفریقا دهه ۹۰ و آتلانتیک دهه ۴۰ نصب شده بود.
روایت پنجم؛ هنر و ادبیات

با رد شدن از درگاهی که مرز بین اتاق دیروز و امروز و هنر و ادبیات بود به این اتاق وارد شدم. دو میز و دو صندلی چوبی قهوه‌ای رنگ در وسط آن قرار داشت که بر روی هریک از میز‌ها کاغذ‌ها و هدفونی قرار داشت که قصه‌ای را بیان می‌کردند.

از اتاق هنر و ادبیات خارج شدیم. چشمم به اتاق کوچکی در انتهای راهرویی افتاد که ابتدای ورود به طبقه دوم از آن گذشتم.

+ این اتاق چیه؟

-قراره اتاق اداری بشه.

نگاهم به در کوچک و پله‌های روبرو افتاد. در حالی که با دست راست به در اشاره می‌کردم به آقای قاسمی گفتم:

+ میتونم این درو ببینم؟

-بله. این همون دریه که به خیابون کامرانیه می‌خوره.

سوالی توی ذهنم بود که مهمان‌های آقای مینایی از این در وارد می‌شدند؟ که پاسخش را در لا به لای صحبت‌های آقای قاسمی پیدا کردم که گفت:

-اطلاعات دقیقی از این موضوع نداریم که این در مخصوص اهالی خونه و مهمونای نورچشمی بوده.

از اتاق اداری خارج شدیم.

-با من بیا و این دو تا اتاقم ببین.
روایت ششم؛ مهمان خانه مینایی

همراه آقای قاسمی وارد اتاقی نزدیک به سی متر شدم که سمت راست آن طاقچه‌ای قدیمی با تزیینات خاصی بود که روی آن یک گلدان ساده قرار داشت. در کنار آن رادیوی مستطیلی شکل چوبی قهوه‌ای بود که بر روی آن یک دستگاه مربعی شکل گذاشته بودند.

“به مهمان خانه آقای مینایی خوش آمدید. روزگاری خانه‌ها مهمان خانه داشت و امروز کمتر از آن نشانی است. این همان اتاقی است که روزگاری آقای مینایی قولنامه نوشت و به میرزا تقی نشان داد. فرهاد مینایی وکیل بود و حرفش سند… ”

این بخشی از صدای رادیویی بود که آقای قاسمی آن را روشن کرد تا من با قصه اتاق آقای مینایی آشنا شوم.

کف اتاق فرهاد مینایی فرشی با گل‌های ریز انداخته شده بود که یک میز و چند مبل ساده با دسته‌های چوبی قهوه‌ای روی آن قرار داشت.

برای برطرف شدن خستگی ام روی یکی از مبل‌های اتاق آقای مینایی نشستم و نگاهم به دفتر روی میز افتاد.

” یکی بود، یکی نبود. روزی مینایی‌ها در این خانه زندگی می‌کردند. در این خانه به دنیا آمدند و عزیزان شان را در این خانه ازدست دادند و حالا این خانه تنها موزه‌ای از خاطرات یک خانواده است، موزه‌ای از خاطرات یک شهر و یک خیابان است.

یاد فرهاد مینایی صاحب این خانه تا ابد در این خانه باقی است.

از تمامی افرادی که برای مرمت و بازسازی این خانه تلاش کردند سپاس گزاریم.” (سپیده مینایی ۹۸/۷/۱۹)

بسمه تعالی
” از زحمات همکاران در حفظ ارزش‌های خیابان، ولی عصر متشکرم و انشاءالله با زحمات صورت گرفته و توسعه آن زمینه ثبت جهانی این خیابان تاریخی و زیبا فراهم گردد.” (پیروز حناچی ۹۸/۷/۱۸)

این دو متن جملاتی بودند که سپیده مینایی، دختر فرهاد مینایی و پیروز حناچی، شهردار تهران درمورد خانه مینایی نوشته بودند.

پنجره‌ی باز با شیشه‌های رنگی تزیین شده که با طلوع آفتاب انعکاس زیبایی به اتاق بخشیده بود توجه ام را به خود جلب کرد. نزدیک آن رفتم و برای دقایقی خودم را جای فرهاد مینایی گذاشتم که در سالیان دور برای دیدن حیاط، شنیدن صدای اذان و رفع خستگی جای من ایستاده بود.
کوچه‌ای به نام ناصر انشا

همان طور که داشتم به تابلو نگاه می‌کردم به دنبال صدای بازی‌های کودکانه خانه همسایه رفتم.

+این صدای بچّه‌های همسایه بغلیه؟

-بله. این خونه ناصر انشا بوده و قدیما توی این خونه زندگی می‌کرده که، چون قدیمی بوده کوبیدنو از نو ساختنش و به خاطر این که اولین ایرانی بوده که گواهینامه رانندگی می‌داد این کوچه هم به نام انشا نامگذاری شده بود.

خانه مینایی؛ موزه‌ای به قامت خیابان، ولی عصر
روایت هفتم؛ اتاق شهروندان ولی عصر

درگاهی نمونه همان درگاهی که اتاق دیروز و امروز و هنر و ادبیات را به هم وصل کرده بود، اتاق آقای مینایی را به اتاق شهروندان، ولی عصر ارتباط داده بود. کف این اتاق هم فرشی پهن شده و خالی از مبل و صندلی بود. در طاقچه کوچک پنجره‌های آن، گلدان‌هایی قرار داشت و سمت راست اتاق هم طاقچه‌ای بود که کنار آن عکس خیاطی توانا نصب شده و زیر آن نوشته بود:

” اینجا سابق مبل سازی بود. بعد شد مرکز اتومبیل فروشی و الان هم شده مرکز ورزشی فروشی. ”

در گوشه دیگری از اتاق، دفتر خیاطی بیتا قرار داشت که از نخستین خیاط‌های منطقه بود. در این دفتر الگو‌های خیاط و در یکی از قفسه‌های اتاق، یک قیچی و اتوی آهنی، انگشت دونه‌ای نقره‌ای و دفترچه کار قرار داشت.

آقای قاسمی به عکس‌ها و وسایل این اتاق اشاره کرد و گفت: ” از مشارکت تمامی افرادی که به دلیل تجربه زندگی در خیابان، ولی عصر با آن نسبت یا خاطره‌ای دارند به عنوان حافظه خیابان، ولی عصر استفاده شده است. این موزه بر پایه حافظه و خوانا سازی حافظه شهری و مانند مرکزی است که به واسطه آن می‌توان اقدام‌هایی در جهت زدودن گرد و غبار فراموشی از خیابان، ولی عصر و سر برآوردن یک مقصد شهری بسیار مهم انجام داد. ”

نزدیک غروب آفتاب بود که بازدید من از خانه مینایی تمام شد. از پله‌ها پایین آمدم و برای آخرین بار کنار حوض ایستادم. ناخودآگاه همزمان با بانگ اذان نگاهم به پنجره اتاق آقای مینایی و جمله دخترش افتاد که دلیل خریدن این خانه نزدیکی آن با مسجد فخریه بود.

جهت ثبت دیدگاه کلیک کنید

دیدگاه ثبت کنید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ادامه مطالعه

 

از دست ندهید

Copyright © 2018 JamehIrani. تمامی حقوق این پایگاه مطابق قانون متعلق به جامعه ایرانی است. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است.