در دوره نوجوانی، ما تلاش میکنیم هویتی برای خودمان پیدا کنیم تا بالاخره بفهمیم چه کسی هستیم و از جان خودمان و دنیا چه میخواهیم. پس جایگاه الگو دادن به بعضی افراد در این سنوسال، طبیعی است اما چطور ممکن است این الگو کسی باشد که رفتارهای غلطی دارد و ما به هواداری از او ادامه بدهیم؟ چطور خوانندهای که توی ترانههایش ناسزا میگوید، بین افراد زیادی محبوب میشود و بهرغم اینکه میدانیم یک جای کار میلنگد باز طرفدارش هستیم؟ خب میشود حدسهایی زد؛ از جمله اینکه همه ما درونمان بخشهایی داریم که به کارهای خلاف قانون و عرف جامعه، متمایل است اما قانون و آداب اجتماعی ما را ملزم میکند که فیلترهایی برای رفتارمان داشتهباشیم و هر کاری دلمان میخواهد، انجام ندهیم. به این ترتیب، ممکن است جذب کسی بشویم که رفتارهای ضداجتماعی دارد، بیپروا از الفاظ زشت استفاده میکند و آرایش ظاهری و رفتارهای غیرمتعارف دارد. رد کردن خط قرمزها، متاسفانه برای ما هیجانانگیز است پس کسی را که به آنها اعتنایی ندارد، تشویق میکنیم یا شاید حتی بدمان نیاید شبیه او باشیم. این فرایند بهطور ناخودآگاه در ذهن ما اتفاق میافتد و وقتی میتوانیم تغییری در آن ایجاد کنیم که به آن آگاه شویم. از طرف دیگر، قرار گرفتن در گروه طرفداران یک خواننده و دیده شدن از طریق او لذتبخش است. این لذت، کار خروج از جمع هواداری و بیخیال احساس تعلق شدن را سخت میکند. تا اینجای کار، فهمیدیم سیستم هواداری، چطور عمل میکند .
چطور قید طرفداری غلط را بزنیم؟
درباره قسمت دوم سوال، یعنی زدنِ قید این طرفداری، چه میشود کرد؟ خب بخشی از راه را حالا که فهمیدهایم توی ذهنمان چه چیزهایی میگذرد، رفتهایم. از اینجا به بعد میتوانیم انتخابهایمان را با معیارهایی که از درستیشان مطمئن هستیم، بسنجیم؛ این خواننده یا گروه موسیقی چه حرفی برای گفتن دارد؟ محتوای کارهایش اعتراض و انتقاد است یا صرفا رفتارهای ضداجتماعی؟ من، دلم میخواهد کسی که برایش وقت و انرژی هوادارانه صرف می کنم، چه ویژگیهایی داشتهباشد؟ خب یک الگو یا فرد مهم موردعلاقه، طبیعتا نمیتواند همه معیارهای من را برآورده کند اما من هم مجبور نیستم اولویتهایم را بهخاطر او زیر پا بگذارم. من همچنان که رشد میکنم و معیارهایم را کاملتر و پختهتر میکنم، میتوانم آنهایی را که در دایره خواستهها و ترجیحاتم نمیگنجند کنار بگذارم و نگران جایگزینی هم نباشم؛ چون حالا که دلایل طرفداریام را میشناسم، میتوانم سراغ کسان دیگری بروم که حسنهای بیشتر و اشتباههای کمتری داشتهباشند.