مربیهای بزرگ، در لحظههای حساس وقتی فوتبالیستها زیر فشار، خون در رگهایش یخ میزند به آنها میگویند: بروید توی زمین، بازی کنید و لذت ببرید!
اما اینجا انگار این را میگویند: بروید و نبازید! هر کاری میکنید فقط نبازید. بازی را بکُشید، خطا کنید، زیر توپ بزنید، لازم شد خودتان را روی زمین بیندازید اما نبازید… فقط نبازید.
اینجا باختن یعنی تمامشدن. یعنی رفتن توی لیست مغضوبین روی سکوها، یعنی حیا کن، رها کن. یعنی فسخ قرارداد. یعنی اشک، یعنی یک شب تلخ که صبح نمیشود.
باختن هیچ کجای دنیا لذتبخش نیست. لیگ برتر و لالیگا و بوندس لیگا و سریآ با هم فرقی نمیکنند. وقتی شهرآورد در پیش است، هر کسی میخواهد برنده باشد، دست بالا. بعد از سوت پایان بازی کُری بخواند و یادش برود که چه چیزهایی ندارد. مهم این است که یک «سه امتیاز» شیرین که در تاریخ ثبت میشود را توی جیبش دارد.
مدتهاست توصیههای نخنمایی مانند «این بازی هم مثل بازیهای دیگر سه امتیاز دارد» را حتی خود گویندگانش باور ندارند. این بازی فرق دارد. آنها که گل میزنند در تالار افتخاراتی که هر هوادار کنج دلش ساخته است، تندیش میشود، شمایل میشود. نامش میماند. این بازی، گاهی آنقدر جدی میشود که دیگر بازی نیست، جنگ است. برای همین در پایانش کُشته میدهیم. یکی سکته میکند، یکی گلوله میخورد تا سوگوارانشان در لباسهای سیاه بگویند: لعنت به فوتبال!
فوتبال برای لذت، فوتبال برای نفرت، فوتبال برای تجارت، فوتبال برای وحدت … هر کسی دوست دارد فوتبال را یک جور تعریف کند، یک جور متهماش کند. دیوار کوتاهی دارد فوتبال. سالهاست در این سرزمین بادامهای تلخ را توی سبد فوتبال میگذارند اما کسانی از همین فوتبال به بام رسیدهاند، به نام، به صندلی، به افتخار، به شهرتی که سزاوارش نبودهاند، به تحسینی که لایقش نبوده اند.
فوتبال گناهی ندارد. هرچه هست از قامت ناساز بیاندام ماست که یک بازی را به جنگ تبدیل میکنیم. به خون بازی و بعد به هم دندان نشان میدهیم. ما مدتهاست که لذت را فراموش کردهایم، اما هر روز مشق نفرت میکنیم. تقصیر فوتبال نیست. به آینه نگاه کنیم.
کاش کالدرون و استراماچونی وقتی به رختکن میروند ته همه توصیههای فنی بلند بگویند:
– بروید توی زمین، بازی کنید و لذت ببرید!