به گزارش جامعه ایرانی؛ هر چقدر ابتدای خرداد در تقویم ایرانی یادآور شهد وشکر است انتهای آن بوی شرنگ و فراموشی میدهد. انتهای خرداد و ابتدای تیرماه شصت یادآور جماعت سبیل داریست که روزگاری مجاهد بودندو بعد منافق شدند و در ادامه از رقص کمر عربی برای عموصدام هم دریع نداشتند؛ و یک رئیس جمهور که اولین بود در تاریخ ایران و از پاریس آمده بود و دیری نپایید که با خلبان معزی همان که شاه را به آسوان برده بود به جای اول خود بازگشت. درباب این جماعت که میان همه پیامبران رجوی جرجیس شان بود چنان تا انتهای خون و تباهی رفتند و زخم ناسوری بر پیکر تاریخ ایران برجای نهادند که به زبان شاعر ” هیچ کس چنین فجیع به کشتن خویش برنخواسته بود” اهل نظر و صاحبان علم درباره چیستی و چرایی دلایل شد آن چه شد این جماعت بسیار نوشته اند و در این خطوط قصد تکرار این خطوط را ندارم ومی خواهم به روایت شاید سبک بارتر و و حاشیه ایتر در سیر این پیوند مجاهد و منافق که مجافقین را تولید کرد بپردازم.
۱-پیتزای قورمه سبزی همیشه لذیذ نیست!
دهه چهل و پنجاه خورشیدی چریک بازی و صیانت از یوزی به جای یوزپلنگ این روزها مد روز بود. همه میخواستند پسر عموی چگوارا باشند و ماشالا کل جماعت هم طبق یک عادت تاریخی اهل تحلیل و کشف و نظرهای عجیب در نظریه پردازی و ترکیب ماست با گودرز! دقت کنید دقیقا همین قدر بی ربط… این جماعت میخواستند با عینکی هدفمند، چون پوآرو به دنبال یافتن دلیل و برهان و قرینه بر اثبات آن چیزی بودند که به آن باور داشتند. به همین سبب تاریخ و دین و زمین و زمان را واکاوی میکردند تاقرینه سازی لازم صورت بگیرد و هوای قهرمان بودند حتی حواها را هم از وادی آدم بودن رانده بود. روزی میخواستند از دل متون دینی اسلامی-شیعی مارکس، انگلس و کاسترو بیرون بکشند و این همانی ایجاد کنند و بگویند بفرما حرف ما که تازه و بدعت نیست همانیست که بوده… این ترکیبات البته مثل امروز که موسیقی تلفیقی مد روز است و بسیاری مرزها چنان مخدوش است که همه چیز با همه چیز قاطی میشود و جماعت هم بدشان نیاید که شعرحافظ را با قر ریز همراه کنند نبود و سرکنگبین از قضا صفرا فزود. هیچ رقمه نمیشد همه چیز را با همه چیز قاطی کرد و معجون درست کرد. کار سیاسی در ایران نشان داده که باید یک طرف طیف قرار بگیرید و اگر بخواهید همه فن حریف شوید نهایتا مثل دکتر معروف خوشتیپ که ریش ستاری هم دارد روی سن بجای خواندن پانتومیم با صدای ضبط بلند اجرا خواهید کرد. این جماعت فراموش کرده بودند که نمیتوان هم به سرمایه مارکس امید بست و هم به مکه رفت و حاجی شد! آن هم در میانهای که بخشی از روحانیت مبارز خود در میانه میدان است، وقتی وضو هست چه حاجت به تیمم… این قبیل اختلاطهای عجیب که مرحوم دکتر شریعتی هم در آن استاد بود معمولا در شرایط حاد و میدان عمل خیلی زود وا میرود و کار دست واضعان والبته مخموران پیرو میدهد .
۲-کوتوله خان وارد میشود
برخلاف عادت وعرف شرقی که تاریخ و رویدادها را با محوریت اشخاص تعریف میکنند و این که فلانی اگر بود این جور نمیشد را به کرات شنیده ایم چندان به نقش بزرگنمایی افراد فراتر از جریانها و روندها اعتقاد ندارم، اما تا حدی در ذهنیت آرمانگرا و پیشوا طلب اهالی سرزمینهای تفتیده تفاوت است میان آدمها. در روند درگیری سازمان امنیت حکومت پهلوی با مجاهدین نسل اول مثل حنیف نژاد وبدیع زادگان هر کدام به طریقی جان خود را از دست دادند و هدایت به دست جماعتی افتاد که آراستگی زلف و آراستن بساط حجله دامادی ارجح بر هر پرنسیپ و روال یک کار سیاسی مبارزاتی بود.. طیف دوم رهبران این سازمان کسانی بودند که کمترین وزانت را داشتند و مصداق بارز “موخوام و الانم موخوام” شده بودندو البته خودبزرگ بینی بی خردانه که باعث شده بود چهارتا دختر پسر تکیده پنج تا جزوه زرد رنگ کاهی و تفنگ حسن موسی را علت العلل اتفاقات سرزمین بزرگی، چون ایران با تاریخ سنت و مذهب دیرپایش به شمار بیاورندو راهی را بروند که تا امروز هم جایش درد دارد.
۳- خانمها را خانه بگذار؛
جریانهای مدرن و برآمده از مناسبات دنیای جدیدی سرمایه داری ریشه در عرف، عادت و تحولات طبیعی همان جوامع داشت و وقتی وارد کشورمان میشد معمولا تناقضات غریب را به وجود میآورد. یکی از این موارد همیشه حساس موضوع زنان، رو وموی آنان و ظهور و بروزشان در اجتماع است. در آن سالها حتی منتقدان حکومت پهلوی ونیروهای نواندیش هم چندان با خارج شدن زن از نقش گل گلی چند قرنش در ایران خوشنود نبودند واینک هدختر جوان در خانه تیمی با عدهای سبیل کلقت روش مبارزه بخواند وبه کوه ودشت بزندو سیانور میل کند چندان با وجدان عمومیو سیمای ملیح و ملایم زن ایرانی سازگار نبود. سازمان مجاهدین دختران جوان ونوجوان را به طور گسترده و سنت شکنانه وارد فعالیتهای خود کردو این حضور برای جامعه ایرانی ناباور و نا محتمل بود. رجوی هم مثل قذافی علاقه داشت اطرافش را دختران جوان حراست کنند و ترکیبی بدطعم از سلاطین شرقی و چریک بازی لاتین تشکیل دهد. یکی از پیرمردان روستایی روایت میکرد که از سر دادخوهی از تظلم پهلوی دل به مخالفین دادخ بود وشبی در خانه اش در روستا پذیرای گروهی از دخترو پسران چریک بود وقتی سیگار کشیدن و حرفهای عجیبو غریب این دختران را دیده و این که شب خواهرو برادر هر دو پست نگهبانی مشترک میداده اند را مشاهده میکند با گرزو بیل کتک مفصلی به چریکها زده و آنها را از خانه بیرون میاندازد… بیماری تکرر ازدواج مسعود رجوی را هم به این قصه اضافه بفرمایید در تاریخ بشر حتی در روزهای اکنون که قبح بسیاری امور از میان رفته و سره و ناسره گاه چنان مخدوش اند که تفکیکی این تلفیق ناممکن است هم دیده نشده که شخصی زن یک فرد زنده را به عقد خود درآورد و شوهر باغیرت وسبیل آویحته سابق هم در مراسم خنچه عقد بیاوردو دستا فشانی پایکوبی از مدل خوش رقصی کند… ولی باورکنید ابریشم چی و رجوی چنین کردند و جامعه سنتی ومحافظ کار ایرانی به چشم خود سیب زمینی بودن سبیل این جماعت را دید.. این مواجهه با سیر زندگی تاریخی یک ملت احتمالا پس از طی شدن دورهای از هیجان نتیجهای جز طرد، بی تفاوتی، فراموشی و نفرت از جانب جامعه به همراه نخواهد داشت.
۴-هر کس که ننشیند بر جای خویشتن!
هرکس که ننشیند برجای خویشتن/افتد و بیند سزای خویشتن احتمالا این شعر را با صدای سالار عقیلی و همراهی پیانوی بانو شریعت زاده به کررات شنیده اید. این حکایت بسیاری در سرزمین ماست که درباره نقش و جایگاه خود چنان دچار اغراق و گزافه میشوند که میپندارند بی وجود مبارک آنان چرخش زمین و آسمان بهم خواهد خورد و در این اوهام یا سر برباد میدهند و زحمت خلق الله میدارند ویا به لاف و گزاف در پیرانه سری روی میآورند. حکایت رجوی و بنی صدر هم همین روایت مکرر تاریخ است. رجوی خودو چند لاجون رنگ پریده را که نام ملیشا بیشتر هم باد به پوستشان انداخته بود را مهمترین نیروی ایران به حساب میآوردو اگر به کتاب های اولین رئیس جمهور ایران هم نگاه کنیم مشاهده میکنیم که چگونه خود را هم طراز امام خمینی در رهبری انقلاب ودارای طرح و احتمالا یکی هم نبوده بگوید ” اآقا بشین سرجات پاتو جمع کن”و تز برای دگرگونی همه چیز و همه کس در دنیا میداند. این توهم و مشتی بادمجان دور قاب چین که طرف را تا مرز پکیدن باد میکنند موجب شد تا با اغراق در توانایی و بدنه اجتماعی راهی را در پیش بگیرند که خسران برای ملت و انقلاب و خود این اشخاص به بار بیاورد. خرداد شصت نشان داد که آن همه توهم جز کفی برآب نبود وای کاش ردزی در سرزمین مان همه کفها بدانند با یک موج خواهند رفتو جماعتی را به هزینه و دردسر جانی و مالی و روانی نیندازند و خود را هم بدنام و روسیاه تاریخ نکنند.
احسان اقبال سعید، خبرنگار*